در مدح دستور اعظم مختار الدين

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دل صيد زلف اوست به خون در نکوتر است
وان صيد کان اوست نگون سر نکوتر است
برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم
عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است
رنجور سينه ام لب و زلفش دواى من
کاين درد را بنفشه به شکر نکوتر است
در چشمش آب نى و رخ از شرم خوى زده
بادم خشک خوش تر و گل، تر نکوتر است
خوى بدش که بازستاند مرا ز من
آن خوى بد ز هرچه نکوتر نکوتر است
در تخته نرد عشق فتادم به دست خوش
مهره به دست و خانه به ششدر نکوتر است
امسال نوبر دل خاقانى است عشق
خوش ميوه اى است عشق و به نوبر نکوتر است
خاقانيا زر و زر ازين شعر و شعر چند
شعر ارچه کيمياست ازو زر نکوتر است
طبعت که کيمياى زر روزگار از اوست
بر صدر روزگار ثناگر نکوتر است
دستور اعظم افسر دارندگان ملک
کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است
مختار دين نظام ممالک که راى او
از آسمان قوى تر و ز اختر نکوتر است
راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است
هست آفتاب دولت سلجوقيان به عدل
اکسير گنج ملک به گوهر نکوتر است
در عهد اين خلف دل اسلافش از شرف
بر قبه مسيح مجاور نکوتر است
مختار، گوهر آمد و اسلافش آفتاب
از آفتاب، زادن گوهر نکوتر است
بر افسر ملوک نشاندش سپهر از آنک
فرزند آفتاب بر افسر نکوتر است
در خطبه کرم لقبش صدر عالم است
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است
سنگى است حلم او که نگردد ز سيل خشم
آن سنگ در ترازوى محشر نکوتر است
محضر کنم که او ظفر دين مصطفاست
عدلش پى گواهى محضر نکوتر است
دين چيست عدل پس تو در عدل کوب از آنک
عدل از پى نجات تو رهبر نکوتر است
عدل است و بس کليد در هشتم بهشت
کز عدل بر گشادن اين در نکوتر است
عدل است و دين دوگانه ز يک مادر آمده
فهرست ملک ازين دو برادر نکوتر است
هرجا که عدل سايه کند رخت دين بنه
کاين سايبان ز طوبى اخضر نکوتر است
هرجا که عدل خيمه زند کوس دين بزن
کاين نوبتى ز چرخ مدور نکوتر است
هر که از تف سموم بيابان ظلم جست
عدلش سقاى برکه کوثر نکوتر است
سر سامى است عالم و عدل است نضج او
نضج از دواى عافيت آور نکوتر است
تاريخ کيقباد نخواندى که در سير
عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است
احکام کسروى نشنيدى که در سمر
عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است
افسانه شد حديث فريدون و بيوراسب
زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر است
اين داد کرد و آن ستم آورد عاقبت
هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است
امروز عدل بر در مختار دان و بس
ايدر طلب که اين طلب ايدر نکوتر است
کسرى و جعفرى است که يک قطره همتش
از هفت بحر کسرى و جعفر نکوتر است
از خواجه زمين و درت هفتم آسمان
در سايه تو چارم کشور نکوتر است
از خواجگى چه فخر تو را کز کمال قدر
هر حاجبت ز خواجه سنجر نکوتر است
شهباز ملکى و ز پى نامه بردنت
سيمرغ در محل کبوتر نکوتر است
آذين باغ دولت و هارون درگهت
از قصر قيصريه و قيصر نکوتر است
اى حيدر زمانه به کلک چو ذوالفقار
نام فلک به صدر تو قنبر نکوتر است
خاقانيى که نايب حسان مصطفى است
مداح بارگاه تو حيدر نکوتر است
جاندار تو رضاى حق است و دعاى خلق
کاين دو ز صد سريت لشکر نکوتر است
در ناف عالمى دل ما جاى مهر توست
جاى ملک ميان معسکر نکوتر است
از ياد کرد نام تو کام سخنوران
چون نکهت مسيح معطر نکوتر است
چون آستين مريمى و جيب عيسوى
از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است
اى صدر ملک و صاحب عالم، ثناى تو
از هر کسى نکوست ز چاکر نکوتر است
تو داورى و ما همه مظلوم روزگار
مظلوم در حمايت داور نکوتر است
عادل غضنفرى تو و پروانه تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است
من خضر دانشم تو سکندر سياستى
هر چند خضر پيش سکندر نکوتر است
ليکن چو آب روزى خضر از مسافرى است
عزم مسافران به سفر در نکوتر است
دارد سر و تنم سر و پاى دل و هوات
تشريف تو سلاح تن و سر نکوتر است
از رنگ رنگ خلعه که فرموده اى مرا
خانه ام ز کارخانه آزر نکوتر است
دستار خز و جبه خارا نکوست ليک
تشريف وعده دادن استر نکوتر است
آن بس بس غضايرى از بخشش ملک
اينجا ز هر معانى در خور نکوتر است
بس بس گلاب جود که دريا فشانده اى
غرقه شدم سفينه و معبر نکوتر است
رهوارى سفينه چه بينى که گاه غرق
بهر صلاح لنگى لنگر نکوتر است
سوگند مى دهم به خدايت که بس کنى
گرچه عطا چو عمر مکرر نکوتر است
هرچند کآن عطاى موفا شگرف بود
دانند کاين ثناى موفر نکوتر است
گرچه نکوست بخشش و لطف و هوا و ابر
شکر زبان لاله احمر نکوتر است
در شکر کردن از زر خورشيد و سيم ماه
آن زر و سيم بر سر عبهر نکوتر است
گر ابر کرد مجمر زرين ز زرد گل
احسنت مرغ از آن زر مجمر نکوتر است
ساق گياست شبه زبانى به شکر ابر
شکر گيا ز ابر مکدر نکوتر است
خوش طبعم از عطات ولى زرد رخ ز شرم
حلوا بخوان خواجه مزعفر نکوتر است
بيمارم از دل و دم سردم مزور است
بيمار را مگو که مزور نکوتر است
بيمار دل بخورد مزور نمى رسد
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است
گفتم به ترک اين طرف و قبله ساختم
عرضى که از يقين مصور نکوتر است
راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است
گرچه نکوست رزق فراخ از قضا وليک
قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است
نى نى به دولت تو امير سخن منم
عسکر کش من اين نى عسگر نکوتر است
من در سخن عزيز جهانم به شرق و غرب
کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است
جانم به حشمت تو نه غم ناک، خرم است
کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است
اين شعر بر بديهه ز من يادگار دار
کز نوعروس با زر و زيور نکوتر است
در غيبت آن قصيده که گفتم شگرف بود
در حضرت اين قصيده ديگر نکوتر است
هستم عطارد اين دو قصيده دو پيکر است
لاف عطاردت ز دو پيکر نکوتر است
جاويد عمر باش که ملک از تو يافت ساز
معمار باغ ملک معمر نکوتر است
باقى بمان که تا ابد از بخشش ازل
ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید