وله ايضا

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
رستم و بهرام را بهم چه مصاف است
اين دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است
مايه سودا در اين صداع چه چيز است
سود محاکا در اين حديث چه لاف است
معجز اين گر نهنگ بحر فشان است
حجت آن اژدهاى کوه شکاف است
از پى يک صره اى ز سيم و زر زرد
بر دو محک سپيدشان چه مصاف است
هر دو چو صبح از عمود گنبد کافند
صبح بلى از عمود گنبد کاف است
آب زدند آسياى کام ز کينه
کينه چه دارند کاسيا به کفاف است
هر دو الوفند و از سر دو الفشان
از پى ميم است جنگ نز پى کاف است
بر در تسعين کنند جنگ شبان روز
درگه عشرين ز جنگ هر دو معاف است
گر ز يک انگشترى خاصه جمشيد
ديو چهارم به پيششان به طواف است
ديو دلى مى کنند بر سر خاتم
خاتم جمشيد داشتن نه گزاف است
ناف بر اين شغلشان زده است زمانه
خاک چنين شغل خون آهوى ناف است
بس کن خاقانيا مطايبه زيرا
باطن او درد و ظاهرش همه صاف است
ساحرى از قاف تا به قاف تو دارى
مشرق و مغرب تو را دو نقطه قاف است
قبله هرکس کسى است قبله جانت
تاج سر خاندان عبد مناف است
بر شعرا نطق شد حرام به دورت
سحر حلال آنکه با دم تو مضاف است
بافتن ريسمان نه معجزه باشد
معجز داود بين که آهن باف است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید