مطلع سوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند
کوه رحمت را اساس از گوهر کان ديده اند
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان ديده اند
حوت و سرطان است جاى مشترى وان برکه هست
مشترى صفوت که در وى حوت و سرطان ديده اند
کوه رحمت حرمتى دارد که پيش قدر او
کوه قاف و نقطه فا هر دو يکسان ديده اند
سنگ ريزه کوه رحمت برده اند از بهر کحل
ديده بانانى که عرض از کوه لبنان ديده اند
اصفيا را پيش کوه استاده سوزان دل چو شمع
همچو شمع از اشک غرق و خشک دامان ديده اند
هشتم ذيحجه در موقف رسيده چاشت گاه
شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند
شب فراز کوه، ز اشک شور جمع و نور شمع
ابر در افشان و خورشيد زر افشان ديده اند
افتاب از غرب گفتى بازگشت از بهر حاج
چون نماز ديگرى بهر سليمان ديده اند
گفتى از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب
لاجرم حاج از حد بابل خراسان ديده اند
از نسيم مغفرت کآبى و خاکى يافته
آتشى را از انا گفتن پشيمان ديده اند
وز فراوان ابر رحمت ريخته باران فضل
رانده اى را بر اميد عفو شادان ديده اند
حج ما آدينه و ما غرق طوفان کرم
خود به عهد نوح هم آدينه طوفان ديده اند
چون کريمان کز عطاى داده شان نسيان بود
عفو حق را از خطاى خلق نسيان ديده اند
خلق هفتاد و سه فرقت کرده هفتاد و دو حج
انسى و جنى و شيطانى مسلمان ديده اند
حاج رانو نو در افزاى از ملادک کرده حق
هر چه در شش صد هزار اعداد نقصان ديده اند
اى بريد صبح سوى شام و ايران بر خبر
زين شرف کامسال اهل شام و ايران ديده اند
اى زبان آفتاب احرار کيهان را بگوى
دولتى کز حج اکبر حاج کيهان ديده اند
نز سموم آسيب و نز باران بخيلى يافته
نز خفاجه بيم و نز غزيه عصيان ديده اند
رانده زاول شب بر آن که پايه و بشکسته سنگ
نيم شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند
بامدادان نفس حيوان کرده قربان در منى
ليک قربان خواص از نفس انسان ديده اند
با سياهى سنگ کعبه همبر آيد در شرف
سرخى سنگ منى کز خون حيوان ديده اند
سعد ذابح بهر قربان تيغ مريخ آخته
جرم کيوانش چو سنگ مکى افسان ديده اند
چون بره کآيد به مادر گوسپند چرخ را
سوى تيغ حاج پويان و غريوان ديده اند
بى زبانان با زبان بى زبانى شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را زباندان ديده اند
در سه جمره بود پيش مسجد خيف اهل خوف
سنگ را کانداخته بر ديو غضبان ديده اند
آمده در مکه و چون قدسيان بر گرد عرض
عرش را بر گرد کعبه طوف و جولان ديده اند
پيش کعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز
و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
عيد ايشان کعبه وز ترتيب پنج ارکان حج
رکن پنجم هفت طوف چار ارکان ديده اند
رفته و سعى صفا و مروه کرده چار و سه
هم بر آن ترتيب کز سادات و اعيان ديده اند
پس براى عمره کردن سوى تنعيم آمده
هم بر آن آئين که حج را ساز و سامان ديده اند
حاج را ديوان اعمال است وانگه عمره را
ختم اعمال و فذلک هاى ديوان ديده اند
کعبه در دست سياهان عرب ديده چنانک
چشمه حيوان به تاريکى گروگان ديده اند
آنچه ديده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ
دوستان کعبه از غوغا دو چندان ديده اند
بهترين جايى به دست بدترين قومى گرو
مهره جاندار و اندر مغز ثعبان ديده اند
نى ز ايزد شرم و نى از کعبه آزرم اى دريغ
جاى شيران را سگان سور سکان ديده اند
در طواف کعبه چون شوريدگان از وجد و حال
عقل را پيرانه سر در ام صبيان ديده اند
ذات حق سلطانان و کعبه دار ملک
مصطفى را شحنه و منشور قرآن ديده اند
چون ز راه مکه خاقانى به يثرب داد روى
پيش صدر مصطفى ثانى حسان ديده اند
بنده خاقانى سگ تازى است بر درگاه او
بخ بخ آن تازى سگى کش پارسى خوان ديده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید