مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دل به سوداى تو سر اندازد
سر ز عشقت کله براندازد
چون تو هر هفت کرده آيى حور
بر تو هر هفت زيور اندازد
به تو وزلف کافرت ماند
ترک غازى که چنبر اندازد
منم آن مرغ کآذر افروزد
خويشتن را در آذر اندازد
طالعم از برت برون انداخت
گر بنالم برون تر اندازد
کيست کز سرنبشت طالع من
سرگذشتى به داور اندازد
چشم من در نثار بالايت
هم به بالات گوهر اندازد
زير پاى غم تو خاقانى
پيل بالا سر و زر اندازد
عقل او گوهر ار زجان دارد
پيش شاه مظفر اندازد
شه قزل ارسلان که در صف شرع
تيغ عدلش سر شر اندازد
سگ درگاه او قلاده حکم
در گلوى غضنفر اندازد
همتش که اجرى مسيح دهد
طوق در حلق قيصر اندازد
آتش تيغ او گه پيکار
شعله در قصر قيصر اندازد
بحر اخضر نيرزد آن قطره
کز سر کلک اسمر اندازد
آسمان در نثار ساغر او
سبحه سعد اکبر اندازد
خنجر او چو حربه مهدى است
که به دجال اعور اندازد
دور نه چرخ بهر اقطاعش
قرعه بر هفت کشور اندازد
تير چون در کمان نهد بحرى است
که نهنگ شناور اندازد
دام ماهى شود ز زخم نهنگ
گر به سد سکندر اندازد
چون کشد قوس جو زهر بينى
که به جوزاى ازهر اندازد
اسد از سهم ناخنان ريزد
عقرب از بيم نشتر اندازد
از شکوه هماى رايت شاه
کرکس آسمان پر اندازد
دهر دربان اوست بر خدمش
ناوک ظلم کمتر اندازد
آنکه در کعبه اعتکاف گرفت
سنگ چون بر کبوتر اندازد
دولتش را ز قصد خصم چه باک
گر هوس هاى منکر اندازد
اينت نادان که آتش افروزد
خويشتن در شرر در اندازد
نصرتش رهبر است و رهرو ملک
راى با راى رهبر اندازد
يارى از کردگار دان که رسول
خاک در روى کافر اندازد
گر مخالف معسکرى سازد
طعنه اى در برابر اندازد
بخت شه چرخ را فرود آرد
کآتش اندر معسکر اندازد
بد سگالش کجا ز بحر نياز
کشتى جان به معبر اندازد
دست رحمت کجا زند در آنک
تيغ او دست جعفر اندازد
خصم فرعونى ار به کينه شاه
آلت سحر بيمر اندازد
يد بيضاى شاه موسى وار
اژدهاى فسون خور اندازد
بخت، صياد پيشه اى است که صيد
نه به زوبين و خنجر اندازد
قصر جان را مهندس قدرت
نه به پرگار و مسطر اندازد
شه چو چوگان زند سليمان وار
رين بر آن باد صرصر اندازد
جفت و طاق سپهر درشکند
جفته اى کان تکاور اندازد
بشکند سنبله به پاى چنانک
داس من چشم اختر اندازد
گه گه از ننگ آهن ار نعلى
زآن سم راه گستر اندازد
ميخش از روم در عرب فکند
گردش از چين به بربر اندازد
نعش از آن گرد سندسى سازد
بر سر هر سه دختر اندازد
دشمن بد نهاد فعل سگى
بر شه شير پيکر اندازد
ديو کژ کژ به مردم انديشد
فحل بد بد به مادر اندازد
مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
ناحفاظى به خواهر اندازد
دست نمرود بين که ناک کفر
در سپهر مدور اندازد
سنگ تهمت نگر که دست يهود
بر مسيح مطهر اندازد
به رعيت ملک همان انداخت
که به امت پيمبر اندازد
لاجرم امتش همان خواهند
که به مختار حيدر اندازد
تا زمين بر کتف ز خلعت روز
طيلسان مزعفر اندازد
تا سپهر از ستارگان بر سر
شب گهر تاب معجر اندازد
دولتش باد تا بساط جلال
بر زمين مکدر اندازد
قدرتش باد تا طراز کمال
بر سپهر معمر اندازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید