در بيان عشق و گوشه نشينى و ستايش عصمة الدين خواهر منوچهر

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
از همه عالم کران خواهم گزيد
عشق دل جويى به جان خواهم گزيد
دولت يک روزه در سوداى عشق
بر همه ملک جهان خواهم گزيد
آفتابى از شبستان وفا
بى سپاس آسمان خواهم گزيد
چشم من درياى گوهر هست ليک
گوهرى بيرون از آن خواهم گزيد
داستان شد عشق مجنون در جهان
از جهان اين داستان خواهم گزيد
هر کجا زنبور خانه عاشقى است
جاى چون شه در ميان خواهم گزيد
دوست با درد وفا خواهم گرفت
تيغ در خورد ميان خواهم گزيد
گرچه غدر دوستان از حد گذشت
هم وفاى دوستان خواهم گزيد
کبک مهرم کز قفس بيرون شوم
هم قفس را آشيان خواهم گزيد
با خيال يار ناپيدا هنوز
خلوتا کاندر نهان خواهم گزيد
من کنم يارى طلب هرگز مدان
کز طلب کردن کران خواهم گزيد
اين طلب بى خويشتن خواهم نمود
اين رطب بى استخوان خواهم گزيد
گر نيابم يار بارى بر اميد
هم نشين غم نشان خواهم گزيد
گر ز نوميدى شوم مجروح دل
محرمى مرهم رسان خواهم گزيد
گوشه اى از خلق و کنجى از جهان
بر همه گنج روان خواهم گزيد
زير اين روئين دژ زنگار خورد
هر سحر گه هفت خوان خواهم گزيد
ديدم اين منزل عجب خشک آخور است
از قناعت ميزبان خواهم گزيد
در بن دژ چون کمين گاه بلاست
از بصيرت ديدبان خواهم گزيد
بر در اين هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزيد
نيست در ده جز علف خانه بدان
کز علف قوت روان خواهم گزيد
چون به بازار جوان مردان رسم
در صف لالان دکان خواهم گزيد
بر دکان قفل گر خواهم گذشت
قفلى از بهر دهان خواهم گزيد
چون مرا آفت ز گفتن مى رسد
بى زبانى بر زبان خواهم گزيد
گر چه گم کردم کليد نطق را
مدح بلقيس زمان خواهم گزيد
ورچه آزادم ز بند هر غرض
مهر شاه بانوان خواهم گزيد
عصمة الدين شاه مريم آستين
کآستانش بر جنان خواهم گزيد
گوهر کان فريدون ملک
کز جوار او مکان خواهم گزيد
بارگاهش کعبه ملک است و من
قبله گاه از آستان خواهم گزيد
آسمان ستر و ستاره رفعت است
رفعتش بر فرقدان خواهم گزيد
آسيه توفيق و ساره سيرت است
سيرتش بر انس و جان خواهم گزيد
رابعه زهد و زبيده همت است
کزدرش حصن امان خواهم گزيد
حرمت از درگاه او خواهم گرفت
گوهر اصلى زکان خواهم گزيد
يک سر موى از سگان در گهش
بر هزبر سيستان خواهم گزيد
خاک پاى خادمانش را به قدر
بر کلاه اردوان خواهم گزيد
شاه انجم خادم لالاى اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزيد
گنج بخشا يک دو حرف از مدح تو
بر سه گنج شايگان خواهم گزيد
گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پى عنقا نشان خواهم گزيد
سرپرستى رنج و خدمت آفت است
من فراق اين و آن خواهم گزيد
سال ها راى رياضت داشتم
از پس دورى همان خواهم گزيد
پيل را مانم که چون جستم ز خواب
صحبت هندوستان خواهم گزيد
خفته بودم همتم بيدار کرد
اين رياضت جاودان خواهم گزيد
گر به زر گويمت مدح، آنم که بت
بر خداى غيب دان خواهم گزيد
کافرم دان گر مديح چون توئى
بر اميد سوزيان خواهم گزيد
در دعاى حضرت تو هر سحر
آفرين از قدسيان خواهم گزيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید