در موعظه و تجريد و تخلص به مرگ عموى خود

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
سنت عشاق چيست؟ برگ عدم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن
گرچه نواى جهان خارج پرده رود
چون تو در اين مجلسى با همه دم ساختن
پيش سرير سران آب ده دست باش
تات مسلم بود پشت به خم ساختن
نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن
نتوان در خط دهر خط وفا يافتن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن
عمر نه و لاف عيش سرد بود همچو صبح
از پى يک روزه ملک چتر و علم ساختن
تا کى در چشم عقل خار مغيلان زدن
تا کى در راه نفس باغ ارم ساختن
رخش به هراى زر بردن در پيش ديو
پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن
دل از امل دور کن زآنکه نه نيکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن
چند رصد گاه ديو بر ره دل داشتن
چند قدمگاه پيل بيت حرم ساختن
بر سر خوان جهان چند چو بربط مقيم
سينه و دل را ز آز جمله شکم ساختن
چند چو مار از نهاد با دو زبان زيستن
چند چو ماهى به شکل گنج درم ساختن
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خداى
دل که نظر گاه اوست جاى صنم ساختن
هين که در دل شکست زلزله نفخ صور
گوش خرد شرط نيست جذر اصم ساختن
زين دم معجز نماى مگذر خاقانيا
کز دم اين دم توان زاد عدم ساختن
گرچه ز روى قضا بر تو ستم ها رود
جز به رضا روى نيست دفع ستم ساختن
يوسف دلها توئى کايت توست از سخن
پيش گرسنه دلان خوان کرم ساختن
چون به شماخى تو را کرده قضا شهربند
نام شماخى توان مصر عجم ساختن
عم ز جهان عبره کرد عبرت تو اين بس است
نتوان با مرگ عم برگ نعم ساختن
چون تو طريق نجات از دم عم يافتى
شرط بود قبله گاه مرقد عم ساختن
چون به در مصطفى نايب حسان توئى
فرض بود نعت او حرز امم ساختن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید