شماره ٢٢: تا جهان است از جهان اهل وفائى برنخاست

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا جهان است از جهان اهل وفائى برنخاست
نيک عهدى برنيامد، آشنائى برنخاست
گوئى اندر کشور ما بر نمى خيزد وفا
يا خود اندر هفت کشور هيچ جائى برنخاست
خون به خون مى شوى کز راحت نشانى مانده نيست
خود به خود مى ساز کز همدم وفائى برنخاست
از مزاج اهل عالم مردمى کم جوى از آنک
هرگز از کاشانه کرکس همائى برنخاست
باورم کن کز نخستين تخم آدم تاکنون
از زمين مردمى مردم گيائى برنخاست
وحشتى دارى برو با وحش صحرا انس گير
کز ميان انس و جان وحشت زدائى برنخاست
کوس وحدت زن درين پيروزه گنبد کاندراو
از نواى کوس وحدت به نوائى برنخاست
درنورد از آه سرد اين تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بى دغائى برنخاست
ميل در چشم امل کش تا نبيند در جهان
کز جهان تاريک تر زندان سرائى برنخاست
از امل بيمار دل را هيچ نگشايد از آنک
هرگز از گوگرد تنها کيميائى برنخاست
از کس و ناکس ببر خاقانى آسا کز جهان
هيچ صاحب درد را صاحب دوائى برنخاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید