دل بسته زلف تو شد از من چه نويسد
جان ساکن فردوس شد از من چه نويسد
جانى که تو را يافت به قالب چه نشيند
مرغى که تو را شد ز نشيمن چه نويسد
سرمايه توئي، چون تو شدي، دل که و دين چه
چون روز بشد ديده ز روزن چه نويسد
آن دل که بماند از تو و وصل تو چه باشد
ساغر که شکست از مى روشن چه نويسد
پيمود نيارم به نفس خرمن اندوه
با داغ تو پيمانه ز خرمن چه نويسد
گفتم که کشم پاى به دامن در هيهات
پائى که به دام است ز دامن چه نويسد
من مست تو آنگه خرد اين خود چه حديث است
يا من ز خرد يا خرد از من چه نويسد
اى تر سخن چرب زبان ز آتش عشقت
من آب شدم آب ز روغن چه نويسد
نامه ننويسد به تو خاقانى و عذر است
کز تو به تو نتوان گله کردن، چه نويسد