خار غم تو گل طرب دارد
دل در پى تو سر طلب دارد
مه حلقه به گوش تو نمى زيبد
ور حلقه به گوش تو لقب دارد
وصل تو و زحمت رقيبانت
نخلى است که خار با رطب دارد
مى سوز مرا که خام کس باشد
کز آتش سوختن عجب دارد
هر کو ز حديث درد من گويد
اين عذر نهد که خواجه تب دارد
وآن کس که به تو رسد مرا گويد
کو مهر تب تو بر دو لب دارد
بس تاريک است روز خاقانى
مانا که ز زلف تو نسب دارد