مرد که با عشق دست در کمر آيد
گر همه رستم بود ز پاى درآيد
ورزش عشق بتان چو پرده غيب است
هر دم ازو بازويى دگر بدر آيد
نيست به عالم تنى که محرم عشق است
گر به وفا ذم کنيش کارگر آيد
از پس عمرى اگر يکى به من افتد
آن بود آن کز همه جهان به سر آيد
طفل گزين يار تا طفيل نباشى
کانکه دگر ديد با تو هم دگر آيد
فتنه شدن بر گياه خشک نه مردى است
خاصه به وقتى که تازه گل به برآيد
هر که به معشوق سال خورده دهد دل
چون دل خاقانى از مراد برآيد