شماره ٢٠٥: کشد مو بر تن نخجير تير از شوق پيکانش

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کشد مو بر تن نخجير تير از شوق پيکانش
به دل چون رنگ بر گل مى دود زخم نمايانش
همين بس در بهارستان محشر خون بهاى من
غبارش بوى گل شد در رکاب و گرد جولانش
گل پيمانه در دستش ز خجلت غنچه مى گردد
به عارض تا فتاد از تاب بى گلهاى خندانش
نشانش از که مى پرسى سراغش از که مى گيرى
گرفتارى گرفتارش، پريشانى پريشانش
ببالد خرمى بر نوبهار او چه کم دارد
تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگس ستانش
ميان انجمن ناگفتنى بسيار مى ماند
من ديوانه را تنها بريد آخر به ديوانش
در آغوش دو عالم غنچه زخمى نمى گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
من مخمور اگر مستم ز چشم يار مى دانم
مرا از من جدا کرده اشارت هاى پنهانش
پريشان مى شوى حال دل عاشق چه مى پرسى
نمى داند اجل تعبير يک خواب پريشانش
بنازم شان بى قدرى من آن بى دست و پا بودم
که گرديد از شرفمندى کف دست سليمانش
ز نيرنگ هوا و از فريب آز خاقانى
دلت خلد است خالى ساز از طاووس و شيطانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید