شماره ٢١٨: در سايه غم شکست روزم
غزلستان ::
خاقانی ::
غزلیات
در سايه غم شکست روزم
خورشيد سياه شد ز سوزم
از دود جگر سلاح کردم
تا کين دل از فلک بتوزم
تنها همه شب من و چراغى
مونس شده تا بگاه روزم
گاهى بکشم به آه سردش
گاه از تف سينه برفروزم
يک اهل نماند پس چرا چشم
زين پرده در آن فرو ندوزم
خاقانى دل شکسته ام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
نظرات نوشته شده