شماره ٢٨٢: ترک سن سن گوى توسن خوى سوسن بوى من

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترک سن سن گوى توسن خوى سوسن بوى من
گر نگه کردى به سوى من نبودى سوى من
من بخايم پشت دست از غم که او از روى شرم
پشت پاى خويش بيند تا نبيند روى من
رسم ترکان است خون خوردن ز روى دوستى
خون من خورد و نديد از دوستى در روى من
بس که از زارى زبانم موى و مويم شد زبان
کو مرا کشت و نيازرد از برون يک موى من
ترک بلغارى است قاقم عارض و قندز مژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوى من
تا ز دستم رفت و هم زانوى نااهلان نشست
شد کبود از شانه دست آينه زانوى من
بوى وصلش آرزو مى کردم او دريافت گفت
از سگان کيست خاقانى که يابد بوى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید