شماره ٢٨٥: بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده بايد بودن و در بيع جانان آمدن
از عتاب دوستان چون سايه نتوان در رميد
جان فشاندن بايد و چون سايه بيجان آمدن
عشقبازان را براى سر بريدن سنت است
بر سر نطع ملامت پاى کوبان آمدن
نيم شب پنهان به کوى دوست گم نامان شوند
شهره نامان را مسلم نيست پنهان آمدن
بر سر گنج آن شود کو پى به تاريکى برد
مشعله برکرده سوى گنج نتوان آمدن
جان در اين ره نعل کفش آمد بيندازش ز پاى
کى توان با نعل پيش تخت سلطان آمدن
گرچه تنگ است اى پسر با پر نگنجد هيچ مرغ
بال و پر بگذار تا بتوانى آسان آمدن
شرط خاقانى است از کفر آشکارا دم زدن
پس نهان از خاکيان در خون ايمان آمدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید