تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن
با انده او زشت است اندوه جهان خوردن
گر پاى سگ کويش بر ديده ما آيد
زين مرتبه بر ديده تشوير توان خوردن
در عشوه وصل او عمرى به کران آرم
گرچه ز خرد نبود زهرى به گمان خوردن
آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سينه سنان خوردن
در راه وفاى او شد شيفته خاقانى
هر روز قفاى نو از دست زمان خوردن