شماره ٣٥٨: دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتى
نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتى
مرا به نيم کرشمه تمام کشتى و آنگه
نظر ز کام دل من تمام باز گرفتى
سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتى
چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتى
مترس ماه نگيرد، گرم نمائى يارى
خبر فرستى اگرچه سلام باز گرفتى
خيال تو ز تو طيره خجل خجل به من آمد
ز شرم آنکه ز کويم خرام باز گرفتى
مرا خيال تو بالله که غم گسارتر از توست
خيال باز مگير ار پيام باز گرفتى
دلى است بر تو مرا وام و جان وظيفه بر آن لب
وظيفه چشم چه دارم که وام باز گرفتى
شگرف عاشق خاقانيم تو نام نهادى
ز من چه ننگ رسيدت که نام بازگرفتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید