مدتى گشتيم گرد بحر و بر
غير نور او نيامد در نظر
صورت و معنى عالم را ببين
گنج و گنجينه به همديگر نگر
گر بقا خواهى که يابى همچو ما
در خرابات فنا مى بر بسر
صد هزار ار رو نمايد آن يکى است
آن يکى در هر يکى خوش مى شمر
در دو صورت يک حقيقت رو نمود
خاتم و خلخال باشد هر دو زر
عقل ديگر عشق ديگر در ظهور
رند ديگر باشد و زاهد دگر
نعمت الله جمله اسما خواند و گفت
يک مسما اسم او بى حد و مر