اى نهان کرده در آن تنگ شکر بار نمک
بسته اى پسته خندان و در او بار نمک
شورى از عشق تو در چارسوى جان افتاد
به ازين کس نبرد بر سر بازار نمک
ما ز شورابه ديده نمکى آورديم
پيش همچون تو عزيزى نبود خوار نمک
از نمکدان دهانت سخنى مى گويم
مى کشم خوان کرم مى کنم ايثار نمک
سخن من نمکين است و برت مى آرم
مى برم زيره به کرمان به نمکسار نمک
مى خرامى و نمک از تو فرو مى ريزد
قدمى نه که خرم از تو به خروار نمک
نمکى ريخته اى بر دل ريش سيد
گرچه دل سوزدش اما کشد آزار نمک