خواجه مخمور و بازمانده به مال
رند سرمست و جام مالامال
خواجه درويش شد چو مال نماند
عرض و مالش برفت و ماند وبال
گرچه مالش نماند او باقى است
گو برو از براى مال منال
حاليا خوش به ذوق مى گذرد
حال ما با محول الاحوال
نقش غيرى خيال اگر بندى
نزد ما باشد آن خيال محال
جام گيتى نما چو مى نگرم
مى نمايد جمال او به کمال
سيدم ساقى است و من سرمست
باده در جام همچو آب زلال