شماره ٢٢٤: در خرابات عشق سرمستم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در خرابات عشق سرمستم
از ازل بود تا ابد هستم
اين سعادت نگر که دستم داد
کمرى بر ميان او بستم
بر لبم لب نهاد بوسه زدم
جان به جانان به ذوق پيوستم
نورچشم است درنظر دارم
نظرى کن به چشم سرمستم
بر در مى فروش رندانه
با حريفان خويش بنشستم
چشم سرمست او چو مى نگرم
زان نظر همچو چشم او مستم
عقل مخمور دردسر مى داد
شکر گويم که رفت و وارستم
نعمت الله رسيد مستانه
ساغر مى نهاد در دستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید