شماره ٢٤٤: بهر حالى که پيش آيد خيالش نقش مى بندم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بهر حالى که پيش آيد خيالش نقش مى بندم
از آن رو چون گل خندان به رويش باز مى خندم
چو سرمستان به ميخانه دگرباره درافتادم
حجاب زهد رندانه ز پيش خود برافکندم
گسستم از همه عالم به اصل خويش پيوستم
به اصل خود چو پيوندى بدانى اصل و پيوندم
مکن دعوت مرا شاها به شيراز و به اصفاهان
که دارم باهرى ميلى وجوياى سمرقندم
نه انسيم نه جنيم نه عرشيم نه فرشيم
نه از چين و نه از بلغار و نه از شهر از کندم
چوغير او نمى يابم به غيرش دل کجا بندم
گهى برتخت مالک داد و گه در کوه الوندم
خرابات است ورندان مست وسيد ساقى مجلس
حريف نعمت اللهم نه در دربند دربندم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید