شماره ٢٧٢: پيرهن گرکهنه گردد يوسف جان را چه غم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
پيرهن گرکهنه گردد يوسف جان را چه غم
ور دهى ويران شود درملک خاقان را چه غم
کدخدا باقى است، گرخانه شود ويران چه باک
جان به جانان زنده است، گر تن رود جان را چه غم
خم مى درجوش و ساقى و رندان درحضور
جام اگر بشکست گو بشکن حريفان را چه غم
بت پرستى گر برافتد، بت چه انديشد از آن
ور بميرد بنده اى بيچاره، سلطان را چه غم
گر نباشد آينه آئينه گر را عمر باد
ورنماند سايه اى خورشيد تابان را چه غم
غم ندارم گر طلسم صورتم ديگر شود
گنج معنى يافتم ز افلاس ياران را چه غم
باده وحدت به شادى نعمت الله مى خورد
از خمار کثرت معقول مستان را چه غم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید