شماره ٢٧٨: با سر زلف بتى باز درافتاد دلم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
با سر زلف بتى باز درافتاد دلم
لاجرم چون سر زلفش به سر افتاد دلم
مجمع اهل دلان زلف پريشان من است
مکنم عيب در اين جمع گر افتاد دلم
چه کنم مجلس عشق است و حريفان سرمست
خاطرم يافت چنين بزم و درافتاد دلم
دوش دلدار کرم کرد و دلم را بنواخت
باز امروز در آن رهگذر افتاد دلم
ناظر اويم ومنظور من اندر نظر است
نورچشم است که روشن نظر افتاد دلم
پرده دل که حجاب دل و دلدار بود
خوش برافتاد از آن روکه برافتاد دلم
سيد ما خبرى کرد ز حال دل خويش
زان خبر مست شد و بى خبر افتاد دلم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید