شماره ٣٢٢: در خرابات مغان مست و خراب افتاده ايم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در خرابات مغان مست و خراب افتاده ايم
توبه بشکستيم و ديگر در شراب افتاده ايم
در خيال آن که بنمايد خيال او به خواب
نقش بستيم آن خيال و خوش به خواب افتاده ايم
دل به دست زلف او داديم و در پا مى کشد
لاجرم چون زلف او در پيچ و تاب افتاده ايم
آب چشم ما به هر سو رو نهاده مى رود
ما چنين تشنه ولى در غرق آب افتاده ايم
آفتاب لطف او بنواخت ما را از کرم
روشن است احوال ما بر آفتاب افتاده ايم
سيد رنديم و با ساقى حريفى مى کنيم
بر در ميخانه مست و بى حجاب افتاده ايم
بر سر کوى محبت ما و چون ما صد هزار
جان به جانان داده ايم و بى حساب افتاده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید