منم مجنون منم ليلى نمى گوئى چه مى گويم
مگر گم کرده ام خود را که خود را باز مى جويم
اگر نه ساقى مستم چرا جوياى رندانم
وگرنه ذوق مى دارم چرا ميخانه مى پويم
خرابات است و من سرمست و ساقى جام مى بر دست
بدى من مگو زاهد که من ساقى نيکويم
اگر گويم که نيکويم مکن عيبم که من اويم
چنان مستم که از مستى نمى دانم چه مى گويم
خيال غير اگر بينم که نقشى در نظر دارد
به آب ديده ساغر خيالش را فرو شويم
امير مى فروشانم که رندانم غلامانند
مگر سلطان نشانم من که شاهانند انجويم
مى و جامى اگر جوئى که باشى همدمش يکدم
بيا و نعمت الله جو در اين دوران که من اويم