مست بودى مست رفتى از جهان
مست خيزى مست باشى جاودان
مست خيزد هر که او سرمست رفت
ور رود مخمور آيد همچنان
هر چه ورزى دانکه مى ارزى همان
قيمتت باشد به قدر اين و آن
من نشان از بى نشانى يافتم
بى نشان شو تا بيابى اين نشان
تا ميان او گرفتم در کنار
نيست غيرى در کنار و در ميان
خيز و دستى برفشان پائى بکوب
سر فدا کن در سماع عارفان
نعمت الله گر همى خواهى بجو
همچو گنجى در دل صاحبدلان