ما آشنا و خويشيم بيگانگى رها کن
دردى به ذوق مى نوش درد دلت دوا کن
در بحر ما قدم نه با ما دمى برآور
آب حيات ما نوش ميلى به سوى ما کن
خواهى که پادشاهى يابى چوبندگانش
از درگه کريمان دريوزه چون گدا کن
دارى هوا که گردى سردار بر در او
در پاى دار سر نه هم ترک دو سرا کن
هر مظهرى که بينى جام جهان نمائى است
مظهر در او هويداست نظاره خدا کن
جام شراب مى نوش شادى روى رندان
مستانه اين چنين کار بى روى و بى ريا کن
با سيد خرابات رندانه عهد بستى
مشکن تو عهد خود را آن عهد را وفا کن