آينه بردار تا بينى در او
جان و جانان خوش نشسته روبرو
جز يکى در جمله عالم هست نيست
اين دوئى پيدا شده از ما و تو
آب چشم ما به هر سو شد روان
آب رو جوئى بيا از ما بجو
خم ميخانه به يک دم درکشيم
خود چه باشد پيش ما جام و سبو
تا ميانش در کنار آورده ايم
مو نمى گنجد ميان ما و او
در دو عالم جز يکى ديديم نه
چشم احول آن يکى بيند به دو
نعمت الله مست در کوى مغان
در پى ساقى روان شد سوبسو