درآ در مجلس رندان ببين اين ذوق مستانه
رها کن گوشه خلوت بيا در کنج ميخانه
طلب کن عشق سرمستم که او ساقى ياران است
چه مى جوئى ز عقل آخر که حيران است و ديوانه
خيال عقل و هوش او هواى ذره و خورشيد
کمال علم و فضل او حديث شمع و پروانه
دواى دردمندان را ز گنج کنج دل مى جو
که درد عشق او گنجى است دل کنجى است ويرانه
مريد پير خمارم مى از خم خانه مى نوشم
به نزد همچو من رندى چه باشد جام و پيمانه
در ميخانه بگشاده صلا داديم رندان را
خرابات است و مطرب عشق و ساقى مست جانانه
بيا اى سيد بنده که ذوق نعمت الله است
حريفانند و مى گردان زهى بزم ملوکانه