شماره ٧٣٧: تن رها کن در طريق عاشقى تا جان شوى

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تن رها کن در طريق عاشقى تا جان شوى
جان فداى عشق جانان کن که تا جانان شوى
در خرابات مغان مستانه خود را درفکن
پند رندان بشنو و مى نوش مى تا آن شوى
گر گداى حضرت سلطان من باشى چو من
لطف او بنوازدت اى شاه من سلطان شوى
آفتاب حسن او مجموع عالم را گرفت
غير او پيدا نبينى گر ز خود پنهان شوى
گر برآئى بر سر دار فنا منصوروار
حاکم ملک بقا و مير سرداران شوى
زاهد مخمور را بگذار و با رندان نشين
تا حريف مجلس رندان و سرمستان شوى
جز طريق نعمت الله در جهان راهى مرو
ور روى راهى دگر مى دان که سرگردان شوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید