شماره ٥: ادب چه چاره کند شوق چون فضول افتد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
ادب چه چاره کند شوق چون فضول افتد
بجاى عذر دل آورده ام قبول افتد
بخاک خفت درين ره هزار قافله اشک
مباد کس بغبار دل ملول افتد
ترحم است بران طاير شکسته قفس
که همچو شمع پرافشانيش بنول افتد
ستم بوجود دل از ضبط ناله نتوان کرد
چو نغمه ختم شود ضرب بر اصول افتد
بکارگاه هوس از ستم شريکى چند
قيامت است که آتش بدشت غول افتد
زآب ديده گرفتم عيار شيب و شباب
که هر چه گل کند از ابر بر فصول افتد
چو موج گوهرم از دل گذشتن آسان نيست
چو رشته خورد گره کوتهى بطول افتد
سرى کشيده ئى آماده گريبان باش
بپايه ئى نرسيدى که بى نزول افتد
مباز (بيدل) از اوهام نقد استغنا
مراد کو که کسى در غم حصول افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید