شماره ٢٧: اگر از گدازم نمى گل کند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر از گدازم نمى گل کند
دو عالم زمن شيشه پر مل کند
محيط است چون محو گردد حباب
زخود گمشدن جزو را کل کند
غباريکه دل اوج پر از اوست
بگردون رسد گر تنزل کند
بهر شش جهت جلوه پيچيده است
کسى تا کى از خود تغافل کند
زکيفيت اين بهارم مپرس
مژه گر گشائى قدح گل کند
بسوداى زلف تو دود دماغ
بسر پيچد و ناز کاکل کند
زفکر خطت جوهر آينه
خسک وقف جيب تامل کند
تردد خجالت کش دست و پاست
کسى تا کجاها تو کل کند
خزان طرب بيدماغى مباد
بهار است اگر شيشه قلقل کند
بتدبير ازين بحر نتوان گذشت
شکستيست گر موج ما پل کند
سر ما نگردد زدور هوس
اگر چرخ ترک تسلسل کند
شود سفله از صوف و اطلس بزرگ
خران را اگر آدمى جل کند
خنک تر ز زاغ است تقليد کبک
که هندوستانى تمغل کند
برنگيست (بيدل) پريشانيم
که از سايه ام طرح سنبل کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید