شماره ٥٤: اينقدر اشک بديدار که حيران گل کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اينقدر اشک بديدار که حيران گل کرد
که هزار آينه ام بر سر مژگان گل کرد
عالمى را زدل خسته بشور آوردم
ناله ئى داشتم آخر به نيستان گل کرد
نيست جز برگ گل آئينه کيفيت رنگ
خون من خواهد ازان گوشه دامان گل کرد
گر چنين ميکندم طرز نگاه تو هلاک
سبزه خواهد زمزارم همه مژگان گل کرد
ريشه باغ حيا غنچه بهار است امروز
زان تبسم که لبت کاشت نمکدان گل کرد
نتوان داغ تو پوشيد بخاکستر ما
کچه فاخته خواهد زگريبان گل کرد
پرتو شمع فراهم نشود جز بفنا
رنگ جمعيت ما سخت پريشان گل کرد
حيرتم کشت که ديروز بصحراى عدم
خاک بودم نفس از من بچه عنوان گل کرد
سعى اشکيم دويدن چه خيال است اينجا
لغزشى بود زما آبله پايان گل کرد
غير وحشت گلى از وضع سحر نتوان چيد
هر که بوئى زنفس يافت پرافشان گل کرد
اول و آخر هر جلوه تماشا دارد
نقش پا گل کن اگر آينه نتوان گل کرد
(بيدل) از منت دامان کسى تر نشديم
شمع ما را نفس سوخته آسان گل کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید