شماره ٦٧: بازم از شرم سجود امشب عرق بيتاب شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بازم از شرم سجود امشب عرق بيتاب شد
آستان او بياد آمد جبينم آب شد
تا قيامت برنمى آيم زشرم ناکسى
داشتم گرد سرش گرديدنى گرداب شد
عجز برديم و قبول بار رحمت يافتيم
آنچه اينجا کاسد ما بود آنجا باب شد
حرص پهلوها تهى کرد از حضور بوريا
در خيال خواب مخمل عالمى بيخواب شد
آنقدرها نيست اين پست و بلند اعتبار
صنع تصحيفى است گر بواب ما نواب شد
تا قوى سستى ندارد اين تعلقها بجاست
با گسستن بست پيمان رشته چون بيتاب شد
گر گذشتن شد يقين بگذر زتدبير جسد
فکر کشتى چيست هر گاه آبها پاياب شد
دانه مهرى بود بر طومار وهم شاخ و برگ
دل زجمعيت گذشت و عالم اسباب شد
زندگى گر عبرت آهنگ همين شور و شر است
چون نفس نتوان بساز ما و من مضراب شد
خاک گرديديم اما رمز دل نشگافتيم
در پى اين دانه چندين آسيا بى آب شد
جستجوى رفتگان سربر هوا کرديم حيف
پيش پا بود آنچه ما را در نظر ناياب شد
قامتت خم گشت (بيدل) ناگزير سجده باش
ناتوانى هر کجا بى پرده شد محراب شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید