شماره ١١٠: بکدام فرصت ازين چمن هوس از فضولى اثر کشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بکدام فرصت ازين چمن هوس از فضولى اثر کشد
شبيخون بعمر خضر زنم که نفس شراب سحر کشد
نشد آن که از دل گرم کس بتسلى ئى کشدم هوس
بطپم در آينه چون نفس که زجوهرم ته پر کشد
نگرفت گرد نه آسمان سر راه هرزه خراميم
مگرم تامل نقش پا مژه ئى به پيش نظر کشد
دل آرميده بخون مکش زتلاش منصب و عزتى
که فلک برشته گوهرت بکشد زحلقت اگر کشد
زلب فصيح وفا بيان بحديث کين ندهى زبان
ستم است حنظل اگر کشى بترازوئى که شکر کشد
نپسندى اى فلک آنقدر خلل طبيعت وحشتم
که چو موجم آبله هاى پا غم انفعال گهر کشد
زکمال طينت منفعل بچه رنگ عرض اثر دهم
مگر از حيا عرقى کنم که مرا زپرده بدر کشد
بحديقه ئى که شهيد او کشد انتظار مراد دل
چو سحر نفس دمد از کفن که شگوفه ئى به ثمر کشد
بسجود درگهش اى عرق تو زبى نمى منماترى
که مباد سعى جبين من بفشار دامن تر کشد
نظرى چو دانه درين چمن بخيال ريشه شکسته ام
بنشينم آنهمه در رهت که قدم زآبله سر کشد
سر و برک همت ميکشى زدماغ (بيدل) ما طلب
که چو شمع از همه عضو خود قدح آفريند و درکشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید