شماره ١١٥: بناى حرص بمعراج مدعا نرسيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بناى حرص بمعراج مدعا نرسيد
گذشت از فلک اما به پشت پا نرسيد
دماغ جاه بکيفيت حضور نساخت
بسر بلندى اين بامها هوا نرسيد
نفس بفهم پيام ازل نکرد وفا
رسيده و دمى اما دماغها نرسيد
ندامت است چمن ساز نوبهار اميد
چه رنگ بست بدستيکه اين حنا نرسيد
شکست چينى دل بر فلک رساند ترنگ
ولى چسود بگوش من اين صدا نرسيد
ادب پرستى ازين بيشتر چه ميباشد
دوچار او نشد آئينه تا بما نرسيد
غرض رساندن پيغام نارسائى بود
رسيد قاصد ما هر کجا دعا نرسيد
چو ياس مرجع اميد نارسا يا نيم
بما رسيد تلاشيکه هيچ جا نرسيد
مرا زغيرت تحقيق رشک مى آيد
بفطرتيکه بهر کس رسيد وانرسيد
زصبح هستى ما شبنمى بهار نکرد
بخنده رفت گل و نوبت حيا نرسيد
بساط علم گر و تازى دلايل داشت
خدنگ کس بنشان تا نشد خطا نرسيد
زکارگاه تجدد عيان نشد (بيدل)
جز اينقدر که کس اينجا بانتها نرسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید