شماره ١١٧: به نظم عمر که سرتاسرش روانى بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به نظم عمر که سرتاسرش روانى بود
خيال هستى موهوم سکته خوانى بود
چه رنگها که ندادم بباد پيماائى
بهار شمع درين انجمن خزانى بود
نيافت عشق جفا پيشه قابل ستمى
هميشه بسمل اين تيغ امتحانى بود
هنوز آن پرى از سنگ فرق شيشه نداشت
که دل شررکده چشمک نهانى بود
بکام دل نگشوديم بال پروازى
چو رنگ هستى ما گرد پرفشانى بود
پس از غبار شدن گشت اينقدر معلوم
که بار ما همه بر دوش ناتوانى بود
بخاک راه تو يکسان شديم و منفعليم
که سجده نيز درين راه سرگرانى بود
طراوت گل اظهار شبنمى ميخواست
زخجلت آب نگشتن چه زندگانى بود
علم بهرزه درائى شديم ازين غافل
که صد کتاب سخن محو بيزبانى بود
تلاش موج درين بحر هيچ پيش نرفت
گهر دميدن ما پاس بيکرانى بود
جهان گذرگه آئينه است و ما نفسيم
تو هم چو ما نفسى باش اگر توانى بود
فريب معرفتى خورده بود (بيدل) ما
چووارسيد يقين ها همه گمانى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید