شماره ١٢٢: بهار عمر بصبح دميده ميماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بهار عمر بصبح دميده ميماند
نفس بوحشت صيد رميده ميماند
نسيم عيش اگر ميوزد درين گلش
بصيت شهپر مرغ پريده ميماند
بهر چه ديده گشوديم موج خون گل کرد
نگاه ما برگ نيش ديده ميماند
بيا که بيتو بچشم ترم هجوم نگاه
بموج صفحه مسطر کشيده ميماند
زعجز اگر سر طومار شکوه بگشايم
نفس بسينه چو خط بر جريده ميماند
کجا رويم که دامان سعى بسمل ما
زضعف در ته خون چکيده ميماند
چه گل کنيم بدامن زپاى خواب آلود
بهار آبله هم نادميده ميماند
بنارسائى پرواز رفته ام از خويش
پر شکسته برنگ پريده ميماند
قدح بدست خمستان شوق کيست بهار
که گل بچهره ساغر کشيده ميماند
بحسرت دم تيغت جراحت دل ما
بعاشقان گريبان دريده ميماند
بطبع موج گهر اضطراب نتوان يافت
سرشک ما بدل آرميده ميماند
زنسخه دو جهان درس ما فراموشى است
بگوش ما سخنى ناشنيده ميماند
مرا ببزم ادب گلفتى که هست اينست
که شوق بسمل و دل ناطپيده ميماند
خوش است تازه کنى طبع دوستان (بيدل)
که فطرتت بشراب رسيده ميماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید