شماره ١٥٠: پيکرم چون تيشه تا از جا نکنى ياد آورد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
پيکرم چون تيشه تا از جا نکنى ياد آورد
سرزند بر سنگى و پيغام فرهاد آورد
لب بخاموشى فشردم ناله جوشيد از نفس
قيد خوددارى جنون بر طبع آزاد آورد
در شهادتگاه بى باکى کم از بسمل نيم
بشکنم رنگى که خونم را بفرياد آورد
هوش تا گيرد عيار رنگى از صهباى من
شيشه ها ميبايد از ملک پريزاد آورد
بسکه در راهت کمين انتظارم پير کرد
موسپيدى نقش من بر کلک بهزاد آورد
چون پر طاوس ميبايد اسير عشق را
کز عدم گلدسته وارى نذر صياد آورد
تحفه ما بى بران غير از دل صد چاک نيست
شانه مى باشد ره آوردى که شمشاد آورد
عشق را عمريست با خلق امتحان همت است
عالمى را ميبرد مجنون که فرهاد آورد
از تغافلهاى نازش سخت دور افتاده ايم
پيش آن نامهربان ما را که در ياد آورد
تا سپند ما نه بيند انتظار سوختن
چون شرر کاش آتش از کانون ايجاد آورد
انفعالم آب کرد ايکاش شرم احتياج
يکعرق وارم برون زين خجلت آباد آورد
(بيدل) از سامان تحصيل نفس غافل مباش
مى برد با خويش آخر هر چه را باد آورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید