شماره ١٥٢: بى نيازان برق ريز بحر و بر برخاستند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بى نيازان برق ريز بحر و بر برخاستند
در گرفتند آتشى کز خشک و تر برخاستند
بسکه در طبع غنا کيشان توقع محو بود
دامن افشان چون غبار از هر گذر برخاستند
پهلوانى بود اگر واماندگان زين انجمن
يک عصا چون شمع از شب تا سحر برخاستند
دعوى آزادگى کم نيست گرزين دشت و در
گردبادى چند دامن بر کمر برخاستند
سرنگونى کاش ميبردند از شرم شکست
اين علمها خاک بر فرق از ظفر برخاستند
از مزاج خلق غافل ذوق افسردن نرفت
يکقلم از خواب بالين زير سر برخاستند
گريه هم اينجا زنوميدى وفا باکس نکرد
شمعها پر بى دماغ چشم تر برخاستند
از تلاش آسودگان دل جمع کردند از جهات
همچو موج از پا نشستند و گهر برخاستند
ترک تعظيم رعونت کن که عالى همتان
تا قدم برگردن افشردند سربرخاستند
آبيار نخلهاى اين گلستان شرم بود
تا کمر در گل فرو رفتند اگر برخاستند
کس درين محفل دمى چند انتظار ما نبرد
آه ازان ياران که از ما پيشتر برخاستند
قيد جسم افزود (بيدل) وحشت آزادگان
درخور بند از زمين چون نيشکر برخاستند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید