شماره ١٧٢: تا کى ازين باغ و راغ رنج دويدن بريد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا کى ازين باغ و راغ رنج دويدن بريد
سر بگريبان کشيد گوى شگفتن بريد
غنچه قبا نوگلى مست جنون ميرسد
تا نشود پايمال رنگ زگلشن بريد
زان چمن آراى ناز رخصت نظاره ايست
دسته نرگس شويد چشم بدامن بريد
نيست دوام حضور جز بثبات قدم
گر در دل ميزنيد حلقه آهن بريد
چون مه نو گر کنيد دعوى ميدان عشق
تيغ زدست افگنيد سر سپر افگن بريد
هر کس از آداب ناز آنقدر آکاه نيست
نذر دم تيغ يار سر بکف من بريد
قاصد ملک ادب سرمه پيام حياست
نامه بهر جا بريد تا نشنيدن بريد
وحشت ازين انجمن راست نيايد بلاف
کاش دعائى زچين تا سر دامن بريد
خاصيت التجا رنج ندامت کشى است
پيش کسى گر بريد دست بسودن بريد
نقش و نگار هوس موج سراب است و بس
چند بر آب روان صنعت روغن بريد
ناز رعونت اگر وقف همين خودسريست
بر همه اعضا چو شمع خجلت گردن بريد
نيست بجولان شوق عرصه آفاق تنگ
(بيدل) اگر نيستيد از چه فسردن بريد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید