شماره ١٩٧: چرا کس منکر بيطاقتيهاى درا باشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چرا کس منکر بيطاقتيهاى درا باشد
دلى دارد چه مشکل گر بدردى آشنا باشد
دماغ آرزوهايت ندارد جز نفس سوزى
پر پرواز رنگ و بو اگر باشد هوا باشد
حريص صيد مطلب راحت از زحمت نميداند
بچشم دام گرد بال مرغان توتيا باشد
زنان شب دلت گر جمع گردد مفت عشرت دان
سحر فرش است در هر جا غبار آسيا باشد
زبان خامشان مضراب گفتگو نمى گردد
مگر در تار مسطر شوخى معنى صدا باشد
نفس بيهوده دارد پرفشانيهاى ناز اينجا
تو مى گنجى و بس گر در دل عشاق جا باشد
چه امکانست نقش اين و آن بندد صفاى دل
ازين آئينه بسيار است گر حيرت نما باشد
جهان خفته را بيدار کرد اميد ديدارى
تقاضاى نگاهى بر صف مژگان عصا باشد
دران محفل که تأثير نگاهت سرمه افشاند
شکست شيشه هم چون موج گوهر بيصدا باشد
بچندين شعله ميبالد زبان حال مشتاقان
که يارب بر سر ما دود دل بال هما باشد
زبيدرديست دل را اينقدرها رنگ گردانى
گر اين آئينه خون گردد بيکرنگ آشنا باشد
ندارم بزم پيرى نشه ئى از زندگى (بيدل)
چو قامت حلقه گردد ساغر دور فنا باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید