شماره ٢٠٣: جگرى آبله زد تخم غمى پيدا شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
جگرى آبله زد تخم غمى پيدا شد
دلى آشفت غبار المى پيدا شد
صفحه ساده هستى خط نيرنگ نداشت
خيرگى کرد نظرها رقمى پيدا شد
نغمه پرده دل مختلف آهنگ نبود
ناله دزديد نفس زير وبمى پيدا شد
باز آهم پى تاراج تسلى برخاست
صف بيتابى دل را علمى پيدا شد
بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر
گر غبارم بهوا رفت نمى پيدا شد
عدمم داد زجولانگه دلدار سراغ
خاک ره گشتم و نقش قدمى پيدا شد
رشک آن برهمنم سوخت که در فکر وصال
گم شد از خويش و زجيب صنمى پيدا شد
فرصت عيش جهان حيرت چشم آهوست
مژه برهم زدنى کردرمى پيدا شد
قد پيرى ثمر عاقبت انديشى ماست
زندگى زير قدم ديد خمى پيدا شد
بسکه درگلشن ما رنگ هوا سوخته است
بى نفس بود اگر صبحدمى پيدا شد
هستى صرف همان غفلت آگاهى بود
خبر از خويش گرفتم عدمى پيدا شد
خواب پا برد زما زحمت جولان (بيدل)
مشق بيکارى ما را قلمى پيدا شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید