شماره ٢٤٨: حرص اگر بر عطش غلو دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حرص اگر بر عطش غلو دارد
شرم آبى دگر بجو دارد
گوشه دامن قناعت گير
خاک اين وادى آبرو دارد
خار خار خيال پوچ بلاست
آه زان دل که آرزو دارد
نيست اين بحر بى شناى حباب
سر بى مغز هم کدو دارد
رنگ گل بيتو بى دماغم کرد
خون اين زخم تازه بو دارد
دست مى بايد از جهان شستن
رفع آلايش اين وضو دارد
ساز اقبال بى شکستى نيست
چينى اعتبار مو دارد
بيرواج جهان عنصرى ايم
جنس ما گر دچار سو دارد
اوج بنياد ما نگون ساريست
موى سر سوى خاک رو دارد
از نفس هر چه رست رفت بباد
ريشه ما همين نمو دارد
بر که نالد نياز ما يارب
دادرس پر بناز خو دارد
خاک ناگشته پاک نتوان شد
زاهدان آب هم وضو دارد
هر کجائيم زين چمن دوريم
ما و من رنگ و بوى او دارد
(بيدل) اين حرف و صوت چيزى نيست
خامشى معنى مگو دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید