شماره ٢٥٥: حسرت دل کرد بر ما پنجه قاتل بلند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حسرت دل کرد بر ما پنجه قاتل بلند
ميشود دست کرم با ناله سايل بلند
ما نه تنها نيستى را دادرس فهميده ايم
بحر هم از موج دارد دست بر ساحل بلند
چين ابروى تو هر جا بحث جوهر ميکند
تيغ از جوهر رگ گردن کند مشکل بلند
سايه تمکين نازت هر کجا افتاده است
سبزه چون مژگان شود از خاک آن منزل بلند
نه فلک در جلوه آمد از طپيدنهاى دل
تا کجا رفتست يارب گرد اين بسمل بلند
کاروان يأس امکان را غبار حسرتم
هر که رفت از خويشتن کرد آتشم در دل بلند
حرز امنى نيست جز محرومى از نشو و نما
خوشه سان گردن مکش زين کشت بيحاصل بلند
حيرت آهنگيم دل از شکوه ما جمع دار
دود نتواند شدن از شمع اين محفل بلند
با غرور ناز او مشکل برايد عجز ما
گرد مجنون نارسا و دامن محمل بلند
سد راه تست (بيدل) گر کنى تعمير جسم
ميشود ديوار چون شد قدرى آب و گل بلند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید