شماره ٢٦٧: خاکسترى نماند زما تا هوا برد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خاکسترى نماند زما تا هوا برد
ديگر کسى چه صرفه زتاراج ما برد
نقش مراد مفت حريفى گزين بساط
چون شعله رنگ بازد و داغ وفا برد
آسوده جبهه ئى که درين معبد هوس
چون شمع سجده بر اثر نقش پا برد
آخر بدر دو داغ گره گشت پيکرم
صد گوى اشک يک مژه چوگان کجا برد
سيل بناى موج همان زندگى بسست
بگذار تا غبار من آب بقا برد
زين خاکدان دگر چه برد ناتوان عشق
خود را مگر هلال به پشت دو تا برد
محروم دامن تو غبار نياز من
صد صبح چاک سينه بدوش هوا برد
چشميکه از غبار دلش نيست عبرتى
يارب که التجا بدر توتيا برد
حسن قبول جلوه کمين بهانه ايست
کو دل که جاى آينه دست دعا برد
زاهد زسبحه نعل يقينت در آتش است
در کعبه راه دير گرفتى خدا برد
کو قاصدى که در شکن دام انتظار
پيغامى از تو آرد و ما را زما برد
هر کس بدير و کعبه دليلش بضاعتى است
(بيدل) بجز دليکه ندارد کجا برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید