شماره ٢٨٠: خيال چشم که ساغر بچنگ مى آيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خيال چشم که ساغر بچنگ مى آيد
که عالمى بنظر شيشه رنگ مى آيد
بحيرتم چو نفس قاصد چه مکتوبم
که رفتنم همه جا بيدرنگ مى آيد
کجا روم که چو اشکم بهر قدم زدنى
هزار قافله عذر لنگ مى آيد
چه همت است که نازد کسى بترک هوس
مرا گذشتن ازين نام ننگ مى آيد
دل از فريب صفا جمع کن که آخر کار
زآب آينه ها زير زنگ مى آيد
بگمرهى زن و از منت خيال برا
که خضر نيرز صحراى بنگ مى آيد
غبار دل زپرافشانى نفس درياب
که هر چه هست درين خانه تنگ مى آيد
اعانت ضعفا مايه ظفر گيريد
پر شکسته بکار خدنگ مى آيد
خموش باش که تا دم زنى درين کهسار
هزار شيشه بپاى ترنگ مى آيد
بهر نگين که نهى گوش و فهم نام کنى
صداى کوفتن سر بسنگ مى آيد
زخود بياد نگاه که ميروى (بيدل)
که از غبار تو بوى فرنگ مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید