شماره ٢٩٨: درين ره تا کسى از وصل مقصد کام بردارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
درين ره تا کسى از وصل مقصد کام بردارد
زرفتن دست ميبايد بجاى گام بردارد
درين گلشن زدور فرصت عشرت چه ميپرسى
که مى خميازه گرديده است تا گل جام بردارد
من آن صيدم که در عرض تماشاگاه تسخيرم
زحيرت کاسه دريوزه چشم دام بردارد
بتکليف بلندى خون مکن مشت غبارم را
دماغ نيستى تا کى هواى بام بردارد
بصد مصر شکر نتوان قناعت با شکر بستن
کرم مشکل که از طبع گدا ابرام بردارد
دل آهنگ گدازى دارد و کمظرفى طاقت
کبابم را مباد از روى آتش خام بردارد
ندامت ساقى است اينجا بافسوسى قناعت کن
مگر دستى که بر هم سوده باشى جام بردارد
درين بازار سودى نيست جز رنج پشيمانى
سحر هر کس دکانى چيده باشد شام بردارد
هواپيماى عنقا شهرتى مپسند همت را
نگين بى نشان حيف است ننگ نام بردارد
برنگى سرگران افتاده ايم از سخت جانيها
که دشوار است قاصد هم زما پيغام بردارد
هوس تسخير معشوقان بازارى مشو (بيدل)
کسى تا کى پى اين وحشيان رام بردارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید