شماره ٢٠: ياد آن عهد که در بحر سفر مى کردم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد آن عهد که در بحر سفر مى کردم
کمر سعى خود از موج خطر مى کردم
چون صدف قطره اشکى که به من مى دادند
مى زدم بر لب خود مهر و گهر مى کردم
يک جهان سوخته دل مى شد اگر مهمانم
به دم گرم چراغ همه بر مى کردم
گر دو صد قافله مخمور به من بر مى خورد
سر خوش از ميکده خون جگر مى کردم
از چمن محو جمال چمن آرا بودم
چشم پوشيده ز فردوس گذر مى کردم
مى گرفتند بتان گوش خود از افغانم
در دل سنگ به فرياد اثر مى کردم
گر چه دنباله رو قافله دل بودم
خفتگان را به سر پاى خبر مى کردم
ز آشنايى بى طلسم ره و رسم افتادم
من که از معنى بيگانه حذر مى کردم
اى خوش آن عهد که در مصر وجود از مستى
يوسفى بود به هر جاى نظر مى کردم
اين که عمرم همه در مرحله پيمايى رفت
کاش يک بار هم از خويش سفر مى کردم
ياد عهدى که به اکسير قناعت صائب
زهر اگر قسمت من بود شکر مى کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید