شماره ٩٧: چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام
که دست در کمر زلف دلستان زده ام
درين بساط من آن سيل خانه پردازم
که پشت پاى به معموره جهان زده ام
مرا به کنج قفس کيست رهنما گردد
که برق بر خس و خاشاک آشيان زده ام
به گوهرم صدف چرخ مى کند تنگى
ز عجز نيست که مهر بر دهان زده ام
شده است خار ندامت جگر خراش مرا
به سهو برگ گلى گر به دشمنان زده ام
ز شرم بى ادبى آب گشته ام هر چند
ز دور بوسه بر آن خاک آستان زده ام
به زور نرم دل آسمان نمى گردد
و گرنه زور مکرر بر اين کمان زده ام
حذر کنيد ز زخم زبان ناله من
که من ز کوه غم اين تيغ برفسان زده ام
ز سرد مهرى احباب در رياض جهان
تمام برگ سفر چون گل خزان زده ام
ز بس به تير خدنگ تو داده ام پهلو
چو شير دست به ترکش ز نيستان زده ام
چگونه خون نچکد از کلام من صائب
که تکيه بر دم شمشير خونچکان زده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید